سخنرانی پروفسور پاتریک رینگنبرگ به زبان انگلیسی: دین و هنر؛ ملاحظاتی روش‌شناختی
21 بهمن 1402
سخنرانی پروفسور پاتریک رینگنبرگ به زبان انگلیسی: دین و هنر؛ ملاحظاتی روش‌شناختی

در ادامه فایل صوتی و گزارش مکتوب سخنرانی پروفسور پاتریک رینگنبرگ (استاد دانشگاه لوزان سوییس) با عنوان «دین و هنر؛ ملاحظاتی روش‌شناختی» در پنل «گفتگوی ادیان در سیره رضوی» در اولین پیش نشست همایش بین‌المللی امام رضا علیه‌السلام و گفتگوی ادیان تقدیم علاقه مندان می شود. این سخنرانی به زبان انگلیسی ارائه شده است. لازم به ذکر است این پیش نشست روز پنجشنبه 19 خرداد ماه ۱۴۰1 در بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی برگزار گردید.

 

از اینکه بنده را به این همایش دعوت کرده‌اید، بسیار سپاسگزارم. من قصد دارم درباره دین و هنر و پیچیدگی‌هایی که در وهله نخست در پیوند میان این دو حوزه به چشم می‌خورد، سخن بگویم. آنچه در اینجا می‌خواهم بگویم پیشتر به صورت گسترده و به تفصیل در کتاب‌های من طرح شده است. نخستین نکته این است که نمی‌توان تعریف واضح و روشنی از دین و هنر به دست داد. در نخستین تعریفی که از دین وجود دارد، می‌توان گفت دین با فرهنگ، هنر، تاریخ و فلسفه در ارتباط است و خود به ادیان یکتاپرستی مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام تقسیم می‌شود. اگر بخواهیم تعاریف سنتی از دین را در بستر تفکر مدرن و معاصر بگنجانیم، جایگاهی نخواهند داشت و بسیار با برداشت‌های سنتی و کلاسیک از دین متفاوت خواهند بود. این سخن درباب هنر هم صادق است، زیرا نمی‌توان تعریف جامع و کاملی از هنر به دست داد. در برخی از زبان‌ها حتی یک واژه هم برای هنر وجود ندارد. تعریفی که از هنر در غرب وجود دارد برجای مانده مربوط به دوره رومانتیک است و تعریف جامع و کاملی محسوب نمی‌شود. به سبب نبود یک تعریف جامع و واضح از دین و هنر است که سخن گفتن درباره پیوند میان این دو با دشواری روبرو است. به لحاظ زیبایی‌شناختی می‌توان به قرن هجدهمی و مدرن تقسیم‌بندی کرد. پیش از دوره مدرن مردم تصوری از زیبایی‌شناسی آن‌گونه که ما امروزه درباره آن سخن می‌گوییم، نداشتند. از این رو، این تعریف پیش از دوره مدرن به سلایق فردی و شخصی برمی‌گردد. با توجه به همه این مقدماتی که عرض کردم اگر بخواهیم درباب پیوندی که میان دین و هنر و معنویت وجود دارد، سخن بگوییم، کارمان دشوار خواهد شد. تعاریفی از هنر اسلامی در امام‌زاده‌ها و کلیساهای ارامنه در ایران، صورت گرفته است. اگر به تعریف مسیحیان ارمنی از هنر اسلامی توجه کنیم، پرسش این است که این تعریف چه ویژگی‌هایی می‌تواند داشته باشد. برای نمونه در نقاشی‌های چینی برخی از ایدئولوژی‌های متنی و دیوارنگاری‌ها را مشاهده می‌کنیم. کاملاً واضح است که در دیوارنگاری‌های موجود فردی که این نقاشی را می‌کشیده گویی در حال مراقبه و تأمل بوده است. در این میان پاکی قلب نقش بسزایی داشته و هر چه قلب پاک‌تر بوده کاملاً مشخص است که حرکت این زیبایی به سمت عالم نامشهود و فراتر از واقعیت بیشتر بوده و این نگاره را منحصربه‌فرد کرده است. بنابراین نمی‌توان این نکته را انکار کرد که میان معنویت و دین و زیبایی‌شناسی پیوندی وجود نداشته باشد. گاهی مسائلی پیش می‌آمد کسی که به لحاظ معنوی استعداد نداشت اما به لحاظ هنری و فنی برای خلق یک اثر ماندگار کاملاً مستعد بودند. هنری که دارای یک گفتمان معنوی بوده می‌بایست هر دو بعد را دارا می‌بود؛ یعنی فرد هنرمند هم باید به‌لحاظ فنی و هنری در سطح بالایی می‌بود و هم به لحاظ معنوی به سطحی از خودساختگی می‌رسید. در حرم امام‌رضا (ع) هم این هماهنگی را مشاهده می‌کنیم؛ در واقع میان ابعاد اقتصادی و سیاسی، هنری و معنوی هنرمندانی که آن را پدید آورده‌اند، پیوند و ارتباط برقرار است. زمانی که در حوزه گفتمان تمدن‌ها این بحث را مطرح می‌کنیم به مسئله برمی‌خوریم و آن این است که در یک تمدن یک نمود هنری مقدس است و در تمدن دیگر مقدس نیست و به نوعی می‌توان گفت رد پایی از فراباشندگی در آنها یافت نمی‌شود. بنابراین دین به صورت گسترده می‌تواند روابط اجتماعی، معنوی، فکری و اعتقادی را زیر چتر خود دربیاورد. و زمانی می‌توان هنر واقعی و حقیقی را شناخت که با همه این ابعادی که زیر چتر دین قرار دارد، در پیوند باشد در غیر این صورت آن بُعد معنوی را نخواهد داشت. بنابراین خلاقیت معنوی که ذات زیبایی هنر است، زمانی دست‌یافتنی است که ما در این پارادایم قرار بگیریم و بتوانیم تمام جنبه‌های دیگر را در نظر داشته باشیم. از این رو، باید آفاقی‌بودن هنر و انفسی‌بودن فهم آن را از پیش مدِّنظر داشته باشیم. و به‌لحاظ انفسی هر فردی در هنر آنچه را می‌بیند که پیش‌زمینه فکری‌اش را در خودش مهیا کرده باشد و بر اساس آن به هنر بنگرد. ممکن است در این میان مجموعه‌ای از مسائل فلسفی و تاریخی نیز رخ بنمایند. ما در غرب دوره‌های رومانتیک و گوتیک و رنسانس و قرون وسطی و دوره باروک را داریم. برای مثال در دوره رنسانس مشکلی که پیش آمد این بود که حتی هنر افراد متوسط جامعه هم تا قرن نوزدهم قابل شناسایی نبود و این به سبب تأثیری بود که تفکر قرون وسطی بر روی مردم گذاشته بود. در اروپا به دلیل تفاوت‌های فرهنگی فراوان عدم شناخت کافی از هنر آفریقایی، هنر چینی، هنر هندی و ناتوانی در تلفیق زیبایی‌شناسانه این هنرها به چشم می‌خورد. بنابراین زمانی که من درباره فهم و درک هنر تمدن غرب سخن می‌گویم باید بدون تعصبات فردی این توانایی در فهم را داشته باشم. آثار فیلسوفانی مانند رنه گنون، مارتین لینگز، سیدحسین نصر، کومارا سوامی و تیتوس بورکهارت و دیگران بخشی از همین تمدن غرب است که از آن سخن گفتیم. من به‌شخصه به آن چیزی که این فیلسوفان به آن اشاره می‌کنند باور ندارم و تنها آن بخش از سخنانشان که به جنبه متافیزیک مربوط می‌شود را می‌توان به عنوان پیوند هنر و دین در نظر گرفت. آن چیزی که درباره هنر اسلامی داریم تعریفی از فلسفه ماورایی تولید اثر هنری است، اما فیسلوفانی که نام بردیم تفسیری هرمنوتیکی از هنر ارائه می‌دهند.