سخنرانی دکتر علیرضا کهنسال: امامرضا (ع) و گفتگوی وحدتگرایانه ادیان
در ادامه فایل صوتی و گزارش مکتوب سخنرانی جناب آقای دکترعلیرضا کهنسال (استاد دانشگاه فردوسی مشهد) با عنوان «امامرضا (ع) و گفتگوی وحدتگرایانه ادیان» در پنل «گفتگوی ادیان در سیره رضوی» در اولین پیش نشست همایش بینالمللی امام رضا علیهالسلام و گفتگوی ادیان تقدیم علاقه مندان می شود. لازم به ذکر است این پیش نشست روز پنجشنبه 19 خرداد ماه ۱۴۰1 در بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی برگزار گردید.
من بحث خودم را در چهار مقام مطرح میکنم: 1. غرض امامرضا (ع) از انعقاد مجلس مناظره چه بود؟ 2. آیا امام به آن غرض و هدف خود رسیده است یا نه؟ 3. ایشان چگونه این هدف را انجام دادهاند؟ و 4. این مناظره از نظر علمی چقدر ارزش داشته است؟
در مقام اول بحث غرض امامرضا علیهالسلام بیتردید اثبات حقانیت اسلام بوده است. البته اینکه مأمون را میخواست منکوب کند، غرض ثانوی بوده است. مأمون قصد داشت امام را در مخمصه قرار دهد که پشیمان شد. در مقام دوم طبق گزارشی که از آن مناظره دست ما رسیده است، این است که ایشان در مناظره و رسیدن به هدفشان موفق بودهاند. مقام سوم بحث این است که امامرضا علیهالسلام آن مناظره را با چیزی که در منطق از آن به جدال احسن یاد میکنند، انجام دادهاند. اگر بخواهم با اصطلاحات کلام جدید سخن بگویم باید بگویم که ایشان به جای قرینهگرایی، اثباتگرایی را در پیش گرفتهاند و از عقلانیت حداکثری استفاده کردهاند و بر مبنای مبناگروی مطلب را پیش بردهاند؛ یعنی استناد به مقدمات نظری و بدیهی که در کلام جدید مطرح میشود. مقام چهارم بحث این است که حالا با قطعِنظر از این که شیعه هستیم و امام رضا علیهالسلام را معصوم میدانیم، باید ببینیم این مناظره چقدر ارزش علمی داشته است. مرادم از ارزش علمی این است که ابتدا مادتاً باید بررسی کنیم آن شواهدی که امامرضا علیهالسلام در کتب پیشینیان نقل میکنند، آیا وجود دارند یا نه، اگر وجود دارند دلالت آنها چگونه است، اگر وجود ندارند چه شده است و سپس از حیث صوری یعنی اگر مثلاً من نوعی در برابر امامرضا علیهالسلام بودم چه پاسخی میدادم، پاسخ احتمالی ایشان چه بود. این مقام از همه بحثها مفصلتر است و مهمتر. برمیگردم به مقام اول بحث.
ابتدا باید دید غرض و هدف امامرضا علیهالسلام از مناظره چه بوده؟ شکی نیست که غرض مأمون از انعقاد این مجلس مناظره این بود که امامرضا علیهالسلام در مقابل عالمان ادیان درمانده شود. درماندهشدن یک فرد معمولی و عادی اصلاً مهم نیست. در زمان مأمون هم میدانید که او ایرانینژاد بود و ظاهراً دانشمندترین خلیفهای بوده که ما میشناسیم. به علوم مختلف تسلط داشت، مناظراتی هم از او نقل شده است با علمای ادیان و اهل سنت در برتری اهل تشیع و علویان که به خوبی نشان میدهد که او بسیار فاضل بوده است. و به خاطر همین فضلش سعی میکرده از حربه دانش به نوعی استفاده کند که خلفای پیشین این کار را نکرده بودند. رأی ابداعی او در ولایتعهدی او درباره امامرضا علیهالسلام گرچه ناکام ماند، درباره خودش بینظیر بود. اندیشه بسیار خوبی بود. به هر حال مأمون مرد دانشمندی بود. اگر امامرضا علیهالسلام در آن مجلس حتی با افراد برابر میشد، این برای مأمون یک برد بود. چون مأمون میدانست که اعتقاد شیعیان این است که امامرضا علیهالسلام دارای علم لدنّی است. امامرضا اندیشه مأمون را دریافته بود. در سخنی به نوفلی مصاحب خودش گفت: نوفلی تو مردی باهوش هستی و از اهل عراقی و عراقیها باهوشاند، بگو چه قصدی دارد؟ او گفت قصدش این است که شما را رسوا کند. گروهی را فرامیخواند با شما بحث کنند که به آنچه شما میگویید معتقد نیستند. امامرضا فرمود مأمون آن زمان پشیمان خواهد شد که با اهل تورات به توراتشان و با اهل انجیل به انجیلشان سخن بگویم. یعنی به تعبیری علم مکنون امامرضا به این متون آشکار خواهد شد. پس غرض مأمون این بود، امام امامرضا این غرض را ناکام گذاشت. به نظر میآید هدف اولیه امامرضا درهمشکستن توطئه مأمون نبود، چون نیازی به این کار نداشت. هدف اول ابراز همین حقانیت بود. اما نکته اینجاست که آیا امامرضا در آن مجلس رأیی را در پیش گرفت که بگوید اسلام برحق است و ادیان دیگر هم برحقاند؟ قطعاً اینطور نیست. هیچ شاهدی در این که امامرضا در آن مجلس یکبار یا در روایات دیگر یا از زبان امامان دیگر گفته باشند که مثلاً غیر از اسلام حق با شخص دیگری است وجود ندارد. شاید ما بر اساس زندگی امروزمان دوست داشته باشیم بگوییم که چنین چیزی هست، ولی واقعیت این است که چنین چیزی در هیچ روایتی وجود ندارد. پس اگر اینطور است، غرض امام اثبات حقانیت مطلق اسلام بوده است. حال با یک پرسش مواجه میشویم و آن این است که حال که امامرضا این کار را انجام داده، آیا ما امروزه میتوانیم در تقسیمبندیهای کلامی ایشان را انحصارگرا تلقی کنیم؟ همه میدانیم که سه رأی در مسئله نجات در ادیان مطرح است: انحصارگرایی، شمولگرایی و تکثرگرایی. عادت شده است هر زمان کسی سخنی میگوید، ما سعی کنیم او را در یکی از این دستهبندیها جای دهیم. قطعاً امامرضا را نمیتوانیم انحصارگرا بداینم. یعنی قطعاً نمیتوانیم امامرضا و هیچ یک از ائمه و هیچ مسلمان متفکری را انحصارگرا بداینم. به همین جهت من در عنوان سخنانم وحدتگرا را ذکر کردم نه انحصارگرا. پرسش این است که چرا ما نمیتوانیم ایشان را انحصارگرا بدانیم؟ نکته اول این است که انعقاد این بحث در مسئله نجات بوده است. باور انحصارگرایان این است که نجات فقط در تدین به دین مسیحیت است. ما درباره نجات چنین عقیدهای نداریم. اعتقاد ما درباب نجات دیگران این است که اگر شخص قدرت و استطاعت دریافت حقیقت را داشته، اما به دنبال آن نرفته مقصر است و از او پذیرفته نیست. اما اگر نداشته و این شرایط را ما احراز نمیکنیم، یعنی اسباب استضعاف فراوان است، ما نمیتوانیم احراز کنیم که پیرو فلان دین حتماً در جهنم است یا نه. این امر به قصور فرد بستگی دارد. امامرضا (ع) اعتقادشان این نیست که هر کسی از هر دین و مذهبی بیدرنگ اگر مسلمان و شیعه نبود، جهنمی است. اگر کسی این استطاعت را داشته که تحقیق کند و نکرده حال از سر عناد یا از باب سهلانگاری، از او پذیرفته نیست. پس این یک وجه قضیه که ما نمیتوانیم ایشان را انحصارگرا بدانیم. وجه دوم این است که انحصارگرایان به مجموعهای از آموزهها معتقدند و ما باید انحصارگرایی را در قالب اینها بررسی کنیم. این آموزه که عیسی (ع) به شکل انسان درآمده برای نجات بشر، یا این آموزه که انسان با گناه نخستین متولد شده، این آموزه که ایشان قربانی شده به خاطر نجات انسانها، اینها هیچکدام نه با عقل و نه با شرع سازگار نیست. نه ما به گناه نخستین گرفتاریم؛ زیرا خداوند منزّه از این است که کسی را بیگناه دائماً از فیض خود محروم کند. این آموزهها را نمیشود از انحصارگرایی جدا کرد. حال ممکن است کسی بگوید ما درباره انحصارگرایی سخن میگوییم، اما آن را قبول نمیکنیم. این سخن مانند این است که ما درباره مثلث سخن میگوییم، اما قبول نمیکنیم که سه ضلع داشته باشد. هر اندیشهای با اصطلاحات خاص خودش باید در بستر و زمینه خاص خودش بررسی شود. شبیه این سخن که عدهای گفتهاند وحی همان تجربه دینی است، اما همراه با عصمت است، این سخن مانند همان مثلث چهار ضلعی است. وحی تجربه دینی نیست، وحی مراتبی دارد، برخی از این مراتب صحیح است و برخی دیگر غلط است. تجربه دینی هم مراتبی دارد که برخی از آنها صحیح است و برخی دیگر غلطاند. پیش از اینکه اصطلاح تجربه دینی به میان بیاید، عارفان ما از قرنها پیش بر روی این مسئله بحث کرده بودند که برخی از شهودها و مکاشفات ما شیطانیاند و برخی دیگر رحمانیاند. پس این مطلبی که ما بیاییم بگوییم وحی یعنی همان تجربه دینی منتهی با قید عصمت؛ این سخن همان است که اصلاً تجربه دینی آمده است که خاتمالمجربین و عصمت را کنار بگذارد بعد ما بیاییم قیدی را که علاوه بر اینکه آن مفهوم نسبت به این قید لابشرط نیست، بلکه بشرط لا است، این را بشرط شیء معرفی کنیم که این یک تناقض آشکار است. در اینجا هم انحصارگرایی بر مبنای همین زمینهها ایجاد شده است. پس ما نمیتوانیم بگوییم امامرضا (ع) انحصارگرا بودند.
وجه دیگرش این است که انحصارگرایان به ادیان دیگر اهمیتی نمیدادند. گفتگو در مورد کسی که گمان میکند حق با اوست، معنا ندارد. در امامرضا این گفتگو را به وضوح مشاهده میکنیم. و نکته دیگری که از همه اینها مهمتر است و سبب شده است که افراد از رأی انحصارگرایی عدول کنند، ایجاد اختلاف و جنگ است. که این اصلاً در تمدن ما به این شکل وجود نداشته است. یعنی در همین مجلس مناظره بعد از اینکه امامرضا علمای ادیان را مجاب کرد، چه اتفاقی افتاد؟ هیچ! یعنی آیا مأمون دستور داد که همانجا با شمشیر اینها را مسلمان کنید؟ بعد از اینکه تمام شد هرکس به راه خودش رفت. از حاضران مجلس به جز عمران صابی کسی مسلمان نشد. سخن خودشان را گفتند، سکوت هم کردند، پاسخشان را هم نیافتند، اما بر دین خود باقی ماندند و از مجلس رفتند. بنابراین این مطلبی که انحصارگرایی سبب درگیری و جنگ خواهد شد، درباره امامرضا و اسلام و سایر امامان ما مصداق ندارد. رفتار خلفای اموی و عباسی در حالی که ما آنها را خلیفه بر حق نمیدانیم با اقلیتهای دینی پیوسته بر همین مبنا بوده است. یعنی سراغ نداریم که حاکمی بر اساس قوانین اسلام با پیروان سایر ادیان در قلمرو تمدن اسلامی با خشونت برخورد کرده باشد. به ویژه در دوران مأمون که اینها آزادانه با یکدیگر زندگی میکردند و بحث داشتند. پس امامرضا (ع) را نمیتوان انحصارگرا نامید. پس حال که انحصارگرا نیست، آیا ما میتوانیم بگوییم ایشان شمولگرا هستند؟ پاسخ این سؤال هم منفی است. به این سبب که شمولگرایی واکنشی کلامی در برابر انحصارگرایی است. شمولگرایان کسانیاند که میگویند شما مسیحی بینام هستید. یعنی اعتقادات شما اعتقادات مسیحیت است اگرچه خودتان این را ندانید. این هم در نجات موضوعیت ندارد. زیرا بنا بر آن مطلبی که پیشتر عرض شد ممکن است کسی اعتقاداتش صددرصد خلاف ما باشد، اما به خاطر اینکه مقصر نیست و مستضعف است، از این جهت نجات خواهد یافت. من گاهی این را تشبیه میکنم به نماز خواندن در تنگی وقت به یکی از جهات چهارگانه که درست است. البته مطابق با واقع نیست، اما از عمل برای شما کفایت میکند. بنابراین شمولگرایی هم درباره امامرضا درست نیست. البته آن سوی قضیه هم صادق است که اگر کسی اعتقادات دینی ما را نداشت اما قصور هم نکرده بود، مقصر بود اما آدم خوبی بود. آدم خوب بودن بنابر روایات ما برای خداوند کفایت از ایمان نمیکند. چه بسا فرد پایبند است به همه اصول اخلاقی، اینها ممکن است باعث تخفیف مجازات بشود، اما جایگاه ایمان را نمیگیرد. پس امامرضا را نمیتوان شمولگرا نامید.
اما بیاییم سراغ آن نظریهای که بیشترین رواج را در دوران ما دارد؛ یعنی تکثرگرایی دینی. تکثرگرایی دینی سخنی است که الآن بسیاری آن را میپسندند و به نظرم میآید که از حیث پایگاه منطقی از آن دو رأی دیگر ضعیفتر است. یعنی مسئلهای است که همین که مبادی تصوریاش را بیان میکنید این مسئله از بین میرود. در آن دو نطریه پیشین مبادی تصوری روشن بود، مبادی تصدیقی اشکال داشت. یعنی روشن است که انحصارگرا چه میگوید و روشن است که شمولگرا چه میگوید. اما در تکثرگرایی دینی حتی تعیین محل بحث روشن نیست، زیرا در بحث تکثرگرایی دینی اگر سخن در نجات باشد، که عرض شد خارج از بحث است؛ چه، نجات به دین اسلام منحصر نیست. و در کسانی که غیر مسلمان هم باشند به همان شرطی که گفته آمد، استضعاف عامل نجات هست. پس اگر این محل بحث باشد که از بحث خارج است. اما اگر از این بحث بگذریم و نجات را در نظر نگیریم که برخی از روشنفکران دینی ما به خطا چنین گفتهاند که این چه سخنی است که خداوند جمع کثیری از مردم را رها کرده و فقط مسلمانان شیعه اثناعشری را نجات میدهد. این نسبت بسیار نسبت نادرستی است. چه کسی گفته است خداوند جمع کثیری از خلق خودش را رها کرده و فقط شیعه را به بهشت میبرد؟! سخنی که گفته شده این است که خداوند عناد را نمیپسندد. سرکشی و بیاهمیتی و قصور را هم نمیپسندد. غیر از اینها چه مانعی دارد اگر کسی از یک دینی دیگر جستجو کرد و حق را نیافت مأجور است. ما مکلف به خداشناسی هستیم دیگران هم مکلفاند. هر کس هم بنا بر تکلیفش باید پاسخگو باشد. پس این از محل بحث خارج است. اما زمانی که از بعد عملی فارغ میشویم و وارد بعد نظری میشویم، اصلاً غیر ممکن است که قضیهای واحد از جهت واحد تسهیم حق شده باشد. شما اگر در قضیهای گفتید X، Y است. این قضیه یا مطابق با واقع است یا نیست. اگر بعضی از قضایا را مشاهده میکنید که به نظر میآید مشکِّکاند، وجه تشکیک این است که یا این قضیه از یک محکی خبر میدهد که آن محکی خودش مشکک است که محل بحث فلسفه است و نمیتوانیم وارد آن شویم. یا از باب این است که حدود قضیه کاملاً ذکر نشده است. مثال کوکانهای میزنند و میگویند شما مثلاً بگویید هوا سرد است یا گرم. از اسکیمو بپرسید میگوید هوا برای من گرم است. از کسی که آفریقایی است بپرسید میگوید هوا سرد است. سخنگفتن در باب سردی و گرمی هوا با توجه به سلیقه مردم کار صحیحی نیست. شما اگر برای سرما و گرما ملاکی تعیین کنید دیگر نیازی نیست از کسی سؤال کنید. اگر کسی گفت از فلان درجه به بعد هوا گرم است و منهای آن هوا سرد است. اینجا دیگر جای سخن نیست که ما از کسی بپرسیم و او بگوید سرد است یا گرم. بنابراین در مواردی که مشاهده میکنیم داوریهای ما دارای تدرُّج میشوند به این سبب است که حدود رعایت نشده است. اینها در منطق ارسطویی اسلامی وحدت جهت ندارند.
بنابراین تکثرگرایی دینی در برابر این موضع قرار میگیرد. من زمانی که به یک مجموعه دینی نگاه میکنم در هر مجموعه دینی با تعدادی قضایا روبروییم. این قضایا یا قضایای انشائیاند، یا خبریاند. جملههای انشائی پایگاهشان اخبار است؛ یعنی زمانی که فردی به من میگوید تکبر نکن، من اگر سخن او را خلاف واقع بدانم اصلاً دلیلی ندارد که پند او را بشنوم و بپذیرم. لذا پایگاههای اخلاقی مبتنی بر پایگاههای علمی و خبریاند. پس کل دین میآید روی پایگاههای خبری. در پایگاههای خبری دینی هم قضایای دینی مانند قضایای خبریاند؛ یعنی قضیه شخصیهاند. در قضیهای مانند دین اسلام تمام آیات قرآن به هم متصلاند. یعنی در حکم قضیه واحدهاند. به عبارت دیگر، من اگر بگویم تمام قرآن را میپذیرم، اما «مُدهامَّتان» (الرحمن/ 64) را می گویم از قرآن نیست. اگر من این را بگویم فرقی ندارد که بگویم اصلاً کل قرآن را نمیپذیرم. چون اگر پذیرفتم که دست شیطان در یک آیه باز شده، دیگر این کتابی که باطل در آن راه پیدا میکند، نیست. دیگر تحدی به آن معنا ندارد. پس در قضایای دینی به شرط احراز صدق قضیه از نظر انتساب یعنی مثلاً کسی میگوید اگر اینطور باشد من شک دارم این سخن از پیامبر است یا نه. مقام شک غیر از این است. شما اول باید احراز کنید این سخن از ایشان است. اگر احراز شد، اولاً ظاهر کلام رعایت شد، ثانیاً تفسیرهای دیگری که منافات با ظاهر نداشته باشد هیچکدام ایرادی ندارد. نصوص را نمیتوانید انکار کنید. مانند آیات قرآن. وگرنه آنها تفسیرهای بشریاند. ممکن است من تفسیری از کتاب خدا داشته باشم، دیگری تفسیری کاملاً خلاف من داشته باشد. اتفاقاً او هم بر حق باشد. اما به هر حال چه ما بدانیم حق با کیست چه ندانیم، قضیه واحده از جهت واحد دو عرض صدق ندارد. محال منطقی است. خب اگر ما آمدیم تمام قضیههای دینی را در یک طیف قرار دادیم، و اینها را به هم متصل کردیم به عنوان قضیه شخصیه. در اینجا من اگر یک قضیه رئیسه را دست بگذارم یعنی اگر بگویم اسلام به توحید دعوت میکند، یا این قضیه را میپذیرم یا اگر این را نپذیرفتم، دیگر همه اینها را رد کردم. البته ممکن است کسی بگوید من آن قضیه اصلی را نمیپذیرم ولی فکر میکنم در دین اسلام پنج تا قضیه خوب هست او میتواند چنین چیزی را بگوید چنانکه ما هم این را میگوییم که در ادیان دیگر قضایای خوبی وجود دارد. اما سخن بر سر این است که اگر نقل کلام به آن قضایا بکنیم، اولاً همان قضایا در عین صحت خودشان باز هم میتوانند کاذب باشند؟ نه! ثانیاً ما آن قضایا را به عنوان گفتارهای پیغمبر اکرم در مقام فرستاده الهی میگوییم یا به عنوان سخنان یک حکیم میگوییم. کسی که آنها را میپذیرد به عنوان سخنان حکیم میپذیرد. من در سخنان زرتشت و مسیح و دیگران خیلی سخنان خوبی را میپذیرم اما نمیتوانم بگویم که اینها سخنان دینیاند.
امامرضا (ع) نه معتقد است که نجات فقط در دین اسلام است. ادیان دیگر را به شرط استضعاف میپذیرد، اما در عین حال در مقام حقانیت بههیچوجه از ایشان دیده نشده است که دین دیگری در مقام مطابقت با واقع و حقانیت بر حق است. این یک سخن. و نیز بهرغم موضعی که ایشان دارند ما نمیتوانیم ایشان را در هیچ یک از سه گروه انحصارگرایی، شمولگرایی و تکثرگرایی جای دهیم.