سخنرانی دکتر جهانگیر مسعودی: روششناسی گفتگوی ادیان؛ بنیانها و شالودههای معرفتی
در ادامه فایل صوتی و گزارش مکتوب سخنرانی جناب آقای دکتر جهانگیر مسعودی (استاد دانشگاه فردوسی مشهد) با عنوان «روششناسی گفتگوی ادیان؛ بنیانها و شالودههای معرفتی» در پنل «اخلاق و روششناسی گفتگوی ادیان» در اولین پیش نشست همایش بینالمللی امام رضا علیهالسلام و گفتگوی ادیان تقدیم علاقه مندان می شود. لازم به ذکر است این پیش نشست روز پنجشنبه 19 خرداد ماه ۱۴۰1 در بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی برگزار گردید.
در ابتدا مایلم بگویم که واژه گفتگو در همان ادبیات متعارف خودش بر معانی و مصادیق گوناگونی اطلاق میشود؛ به ویژه در دنیای کهن و کلاسیک مصادیق و معانی خاص خودش را دارد که بیشتر از آنکه دیالوگ باشد مونولوگ است. اما در دنیای جدید معانی جدیدی پیدا میکند. به نظر میرسد بشود چهار نوع گفتگو را از یکدیگر متمایز کرد: در قسم نخست گفتگو هرکس به اعلام و ابراز دیدگاههای خودش میپردازد. البته در این نوع گفتگو تعرض یا تعریضی به نفع دیگری صورت نمیگیرد. صرفاً تبلیغ و ترویج خود است. تردیدی نیست که این نوع گفتگو دیالوگ نیست، بلکه مونولوگ یا ترکیبی از مونولوگهاست. من به ترویج خودم میپردازم، شما هم که طرف گفتگو هستید و شخص ثالث هم به همین شکل. هر کس مونولوگ میکند و برآیند این مونولوگها چیزی است که نامش را دیالوگ میگذاریم. قسم دوم گفتگو که آن هم مونولوگ است، مقداری از این افراطیتر و شدیدتر است. از حد تبلیغ و ترویج خود فراتر میرود و به اثبات خود و نفی دیگری میپردازد. که غالباً به شکل مجادله، مناظره، مباحثه استدلالی و امثال اینهاست. هدف و غایتش هم به طور مشخص اثبات خود و نفی دیگری و اسکات خصم است. این نوع گفتگو در دنیای سنتی بسیار سابقه و رواج دارد. قسم سوم گفتگو، گفتگویی است که امروزیها از آن سخن میگویند که دیالوگ است و هدفش نیز از دیدگاه خیلیها تمرکز و دستیابی و تأکید بر داشتههای مشترک و مورد وفاق دو طرف یا چند طرف است. در این نوع گفتگو همه میدانند ما نقاط تمایز و تفاوتی داریم، اما میکوشند نقاط تمایز را کنار بگذارند و به نقاط وفاق و مشترک دست یابند. زیرا ظاهراً جهتگیری این گفتگو و دیالوگ رسیدن به یک نوع فضای مفهومی و معرفتی و نوعی همزیستی عملی و اجتماعی است. بنابراین تأکید بر رسیدن به نقاط مشترک و مورد وفاق است. در اینجا دیالوگ اتفاق میافتد، اما دیالوگی که در ظاهر چیز جدیدی به ما نمیافزاید؛ زیرا من و شما اگر چیز مشترک داریم و میخواهیم دوباره بر همان مشترک تأکید کنیم، در ظاهر اتفاق خیلی خاصی در این میان نمیافتد. این مسئله ما را به یاد اشکالی که بیکن و دکارت بر قیاس ارسطویی میکردند، میاندازد: آنها میگفتند قیاس ارسطویی که درست است، اما مولّد نیست؛ یعنی چیز جدیدی به ما نمیدهد. ما آن چیزی که در نتیجه میآوریم قبلاً در مقدمات گفته شده است. در واقع میخواهم بگویم این نوع گفتگو اگرچه مونولوگ نیست و دیالوگ است، اما ظاهراً بهجز فواید و کاربردهای عملی، خیلی خاصیت و فایده جدیدی ندارد. اما در گفتگوی قسم چهارم کسانی که آگاهانه با یکدیگر گفتگو میکنند، و از نقاط اشتراک و نقاط افتراق یکدیگر هم باخبرند، اتفاقاً سعیشان بر این است که از نقاط وفاق عبور کنند و به نقاط تفاوت برسند تا شاید آن تفاوتها بتواند بر اینها چیزهایی بیفزاید. و اگر ما در گفتگو اصرار داشته باشیم که فقط در نقاط وفاق بمانیم، چون اگر وارد تفاوتها بشویم حتماً درگیری و نزاع میان ما رخ خواهد داد. این کار ما را از اینکه چیزی را بشنویم و بدانیم که قبلاً از آن اطلاعی نداشتیم، محروم میکند. بنابراین چهارمین قسم گفتگو، گفتگویی است که دیالوگ رادیکال و مبتنی بر مبانی خاص خودش هم هست که علاوه بر نقاط وفاق به نقاط تمایز هم توجه دارد و هدف آن هم رسیدن به وضعیتهای هم افزا و ترکیبهایی است که بر انسان و دیدگاههایش چیزی میافزاید. اما از میان این مدلهای مختلف گفتگو ماییم که قرار است انتخاب کنیم که چه نوع گفتگویی را میخواهیم مد نظر قرار دهیم و آن را محقق کنیم. که به نظر من انتخاب ما متکی بر پیشفرضهای ذهنی و مقدمات و مبادیای است که ما در ذهنمان داریم. پیشفرضها و مبانی و مبادیای که نسبت به دین داریم، نسبت به معرفت داریم، نسبت به حقیقت داریم. این مبانی و مبادی باعث می شوند من هنگامی که به سراغ گفتگو میروم، گفتگوی شکل اول را انتخاب کنم یا شکل چهارم را انتخاب کنم. به نظر من از میان مبانی و مبادی مختلف دو دسته مبانی و مبادی بیش از بقیه ما را به سمت گفتگوی مناسب رهنمون میشوند: 1. مبانی دینشناسی. ما تصاویری که از دین داریم برای جهتدهی ما به انتخاب یکی از این چهار قسم گفتگو راهنمایی میکنند. مثال سادهای بزنم: تصور کنید من و شما مانند سنتگرایان دینی طرفدار وحدت متعالی ادیان باشیم. دین حقیقی یک دین است در عالم استعلایی و این ادیانی که در عالم عینی محقق شده، تجلیات ناقص آن دین متعالیاند. مانند ما که جلوههای مختلف اسماء و صفات خداوندیم، ادیانی هم که در عالم عین محقق شدهاند، اعم از اسلام و مسیحیت و یهودیت و آیین بودا و آیین هندو و...، تجلیات مختلف آن دین واحدند. سنتگرایانی که به این دیدگاه قائلاند، اگرچه نوعاً مسلماناند، اما به این معنا نیست که اسلام را تجلی کامل آن دین حقیقی و واحد میدانند؛ تجلی کاملتر میدانند نسبت به سایر ادیان، اما تجلی کامل به این معنا که این دین عیناً همان دین حقیقی است، نمیدانند. میخواهم بگویم فرض کنید من طرفدار نظریه سنتگرایان باشم، در توضیحی که نسبت به ماهیت دین میدهم در گفتگوی ادیان کدام الگو را انتخاب میکنم؟ طبیعتاً من دین خودم را یکی از تجلیات آن دین واحد میدانم و دین شما را تجلی دیگر آن. و ارتباط و گفتگو میان این تجلیات میتواند من را به ساحت و سپهر بالاتری نسبت به آن دین واحد برساند. بنابراین هیچ بُعدی ندارد که این دیدگاه مبنایی شود برای اینکه من به سمت گفتگوی نوع چهارم حرکت کنم. یا فرض کنید ما در میان دینپژوهان جزو کسانی هستیم که وقتی اضلاع دین، یعنی بعد اعتقادی، تجربی، بعد احساسی و عاطفی، بعد اجتماعی، بعد شعائری و بعد پیامدی آن را میخواهیم انتخاب کنیم، وقتی بپرسند کدام یک از اضلاع دین، ضلع اصلی دین است؟ ممکن است برخلاف بسیاری از سنتگرایان بگوییم ما مانند عارفان ضلع اصلی را تجربههای دینی میدانیم. بنابراین حقیقت دین من در آن تجربه دینی من و حقیقت دینی شما در تجربه شما نسبت به دین خودتان نهفته است. این کار میتواند به ما در انتخاب مدل گفتگو یاری رساند. برخلاف آن کسانی که ضلع اصلی را اعتقادات دینی میدانند و طبیعتاً در این اعتقادات تهافتهایی میان اعتقادات مختلف دینی فراوان مییابند و خود این مانع گفتگو میشود و آنها را وادار میکند به اینکه دیالوگی را انتخاب کنند که بیشتر مونولوگ است. او از اعتقادات خودش بگوید و من از اعتقادات خودم دفاع کنم. اما وقتی مبنا تجربههای دینی باشد یک نفر میتواند در معبد خودش، یک نفر در کنیسه خودش و یک نفر در مسجد تجربههایی کسب کند. بنابراین اینکه ما ضلع اصلی را در ماهیت و حقیقت دین چه بدانیم ما را به سمت انتخاب یکی از آن چهار مدل گفتگو هدایت میکند. اما در کنار شالودههای دینشناسی و مهمتر از آنها مبانی و شالودههای معرفتشناختی ماست. ما چه تصویری نسبت به حقیقت و معرفتِ حقیقت داشته باشیم. کسی که اعتقاد داشته باشد حقیقت یک حقیقت توزیع شده است و مانند مولانا و شمس تبریزی معتقد باشد که حقیقت آینهای است که از آسمان به زمین افتاده و قطعات آن به انسانهای مختلف و صاحبان ادیان مختلف رسیده است. کسی که به این نظریه معرفتی قائل باشد، مشخص است چه مدل گفتگویی را دنبال میکند تا کسی که اعتقادش این باشد که حقیقت انحصاری در دست من و در جیب من است.
در ادامه به فهرستی از برخی اصول و مبادی معرفتی اشاره میکنم که میتواند به ما یاری رساند چه مدل گفتگویی را انتخاب کنیم. مهمترین شالودههای معرفتی که میتواند در بحث گفتگوی ادیان مؤثر واقع گردند موارد ذیل است:
- به لحاظ معرفتشناختی دنیای کلاسیک دنیای جزمها و یقینهاست، اما دنیای مدرن و فرامدرن دنیای شکها و تردیدهاست. این یکی از واقعیاتی است که در جهان معرفتشناسی مدرن و معاصر اتفاق افتاده است. ممکن است قبولش نداشته باشیم و همچنان مبنای کلاسیک خودمان را نگه داریم. دنیای کلاسیک دنیای اندیشههای دگماتیستی [=جزم گرایانه] است. البته جزمگرایانه نباید به معنای عرفیاش اخذ گردد. تقسیم اندیشهها به دگماتیستی و کریتیکال [=انتقادی] تقسیمی است که منتسب به کانت فیلسوف آلمانی است. و بر اساس تقسیم او دنیای کلاسیک دنیای اندیشههای دگماتیستی است و دنیای مدرن دنیای اندیشههای انتقادی است. این تقسیم و واژگان آن هیچ بار ارزشی ندارد. یعنی کسانی که دگماتیستاند، در عالم معرفت دستِکم چند خط قرمز دارند. یعنی معرفت را از نقطه صفر آغاز نمیکنند. به چند اصل موضوعه مثلاً بدیهیات قائلاند. به تعبیر امروزیها تفکرشان آکسیوماتیک [=بدیهی، متعارف و معلوم] است. آکسیوم [=اصل موضوعه] دارند. میگویند اینها که بدیهیاند و بعد از این داستان معرفت را آغاز میکنیم، در اینها چون و چرا نمیکنیم. همه چیز را به چالش میکشند، اما آن زیرساختهای معرفت را به چالش نمیکشند. در عالم معرفت زیرساخت و خط قرمز دارند. به این معنا آنها جزمگرا هستند. به این معنا نوع ماها دگماتیست هستیم. اما متفکران و فیلسوفان انتقادی کسانیاند که در عالم معرفت هیچ نقطهای نیست که بگویند خط قرمز است و نباید درباره آن چون و چرا کرد. رویکرد متفکر انتقادی این است که وقتی به بدیهیات میرسد تازه برای سؤال کردن گرم شده است. میپرسد چرا باید بدیهیات را پذیرفت؟ چه کسی گفته باید بدیهیات را حتماً بپذیریم؟ آیا اینکه باید بدیهیات را پذیرفت خودش بدیهی است؟ یا نظری است؟ داستان میشود داستان شک دکارتی که همه آن را میدانند. دکارت وقتی که برای رسیدن به یقین شکاکیت دستوریاش را آغاز کرد، از محسوسات عبور کرد. گفت محسوسات که محل تأمل و نظرند و ما در آنها فراوان خطا میکنیم. خواب میبینیم، رؤیا میبینیم بعداً میبینیم که خواب بوده است. رسید به معقولات. گفت نظریات که معلوم است در معرض خطا هستند. به بدیهیات میرسیم. آیا در بدیهیات نمیشود شک کرد؟ فرضیه روح شریر و فریبکار خودش را مطرح کرد. یک فیلسوف و متفکر انتقادی در دنیای مدرن در بدیهیات هم شک میکند. اینکه این بحث چه نتیجهای در بحث گفتگوی ادیان خواهد داشت، در ادامه خواهم گفت.
- دنیای کلاسیک دنیای نظریههای آینهای و کشکولی است. به این نظریههای آینهای و کشکولی در عالم معرفت به لحاظ فنی نظریه آبجکتیویستی گفته میشود. اما دنیای مدرن دنیای نظریههای عینکی و چراغی است که به لحاظ فنی به آنها نظریههای سابجکتیویستی گفته میشود. اینها فراوان بر سر اینکه ما گفتگوی ادیان را در چه فضایی پیش ببریم، اثرگذارند. اگر نطریه آبجکتیویستی را بپذیریم، گفتگو یک معنا پیدا میکند. اگر نظریه سابجکتیویستی را بپذیریم معنای دیگری پیدا میکند.
- دنیای کلاسیک دنیای انحصارگرایی معرفتی است، اما دنیای مدرن دنیای کثرتگرایی معرفتی است.
- دنیای کلاسیک دنیای دیدگاههای معرفتی رئالیستی و واقعگرایانه است، اما دنیای مدرن دنیای نظریههای معرفتی پراگماتیستی و عملگرایانه است. و این هم داستان گفتگوی معرفتمحور را زمین تا آسمان متحول میکند.
- دنیای کلاسیک دنیای تمرکز بر دلایل معرفتی است، اما دنیای مدرن دنیای توجه و تمرکز بر علتهای معرفتی است.
- دنیای کلاسیک به تعبیر آلوین تافلر در کتاب موج سوم دنیای فقر اطلاعات است، اما دنیای مدرن و معاصر دنیای انفجار اطلاعات است. و این انقلاب اطلاعاتی به همراه انقلاب رسانهای داستان ادیان را آنقدر پیچیده کرده است که امروزه دانشهایی به وجود آمده مانند دانش اقتصاد دین، که اینها داستانهای عجیب و غریب و پیچیده دین را در دنیای معاصر به گونهای تحلیل میکنند که برای من و شما که قصد داریم در گفتگوی ادیان وارد شویم بسیار آموزنده است.
ما در فضاهای سنتی و کلاسیک خودمان مجموعهای از دیدگاههای مبنا و پایه داریم که جهتگیری و غایتشان کاملاً مشخص است. اما به نظر میرسد اگر ما میخواهیم در دنیای جدید به یک داستانی ورود کنیم و بازیای که نامش را گفتگوی ادیان گذاشتهایم و آن سوی گفتگو همه مانند ما انسانهای کلاسیک و سنتی نیستند و خیلی از آنها به این نظریههای مدرن قائلاند. آنها با انگیزه و رویکرد دیگری وارد بازی گفتگوی ادیان میشوند. ما باید اندکی در مبانی فکریمان مداقه و بازاندیشی کنیم. نمیگویم این مداقه لزوماً به تغییر آنها منجر خواهد شد، اما باید بدانیم بازیگران این عرصه در دنیای مدرن کسانیاند که فضاهای فکری آنها غیر از فضاهای فکری من و شماست و اگر آن فضای فکری را نشناسیم، وارد بازی میشویم که من به خیال خودم با پا بازی میکنم در حالی که او با دست بازی میکند و معلوم نیست این بازی بازی فوتبال است یا بسکتبال. اگر میخواهیم در دنیای مدرن آگاهانه وارد بحث گفتگوی ادیان شویم باید این شالودهها و مبانی معرفتی را بیشتر بررسی کنیم تا شاید اندکی در برخی از مبانی فکری ما تغییراتی حاصل شود. زیرا مایههای این تغییرات را در برخی از دیدگاههای سنتی خودمان داریم.